سلام
این شعر در قالب مثنوی و اولین شعر کاملی هست که من در سال 1380 و در سن هشت سالگی سرودم البته در سال 1386 این شعر رو ویرایش کردم
شاید خیلی ها از اینکه من از هشت سالگی شعر میگم تعجب کنند چیزی که از همون موقع هم بود و حتی معلم های من باور نمی کردند که این شعرها سروده من باشه
ولی باید بگم که همون سن کم هشت سالگی علاقه ی بسیار زیادی به شعر داشتم و تعداد زیادی از شعرهای سعدی،حافظ و مولانا رو حفظ کرده بودم و بیشتر از الانم شاهنامه حفظ بودم
و ساده می تونم بگم که شعر گفتن من از حسادت کودکانه من به جایگاه شعرا در خانواده شروع شد
دیدمی گنجشک بر روی زمین
گربه ای از بهر او کرده کمین
گفتم ای گربه چه کار تو به اوست
گربه با نجوا بگفت قصدم نکوست
گفتم ای گربه مگر آن هم شود
قصد یک گربه به جز جان هم شود
گربه گفتا ما خصومت ها به موش
وز کلامت خون ما آمد بجوش
گر ز بدبینی چنین نیت رواست
ای تو ای انسان دل ما با خداست
روبهی دیدم که با دوز و کلک
می کشد در کار این گنجشک سرک
دیدمی گربه که او ناگه خزید
باعث آن شد که آن گنجشک پرید
دیدمی روبه که با خصم زیاد
سر و پا بر پیکر گربه فتاد
روبه آن گربه گرفت و آن بخورد
گربه ی ما در ره گنجشک بمرد
این ره گنجشک همان راه خداست
گربه اینجا چون همان انسان ماست
ای تو انسان خوش بیا و خوش ببین
چون ز بدبینی شده تیره زمین
که در هر لحظه با یاد خداست
محسنا او از چنین اندرز جداست
قالب:مثنوی
دفتر:قند پارسی(مجموعه شعرهای قبل از 1386)
شاعر:محسن نصیری(هامون)